ما پنجشنبه 26 خرداد 90 كه روز پدر هم بود ، با عمه ها و خانواده آقاي كابلي و بندري ( دوستامون ) حركت كرديم به سمت مال آقا . جاي خنك ، طبيعت زيبا و بسيار باصفايي است كه براي بار اول با هم اونجا رفتيم . ( البته من قبلاً رفته بودم ) . تو كه خيلي خوشحال بودي پسرم . چون اونجا آب يخ داشت و تو عاشق آبتني . ولي هنوز كوجولو هستي و بايد خيلي كنترلت مي كردم كه مبادا ... خلاصله پاهاتو توي آب ميذاشتم و تو مي خواستي كه دستاتم توي آب تكون بدي ( مثل وان حمومت ) . از خوشحالي كلي ذوق مي كردي . من تخت دوران نوزاديتو با خودم برده بودم . ولي باز هم بايد حواسم مي بود . چون شب يك لحظه از خواب بيدار شدي و چون تخت روي زمين و كوچولو بود ، اومدي بيرون _ با گريه ) ك...